۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

از چه خجالت میکشیم؟ از بیمار روانی که تحت مراقبت نبوده؟ و از زبان بهاییان ایران بشنوید

از چه خجالت میکشیم؟
از بیمار روانی که تحت مراقبت نبوده؟
ایران شده سرزمین وارونه ها ... زمانی که رگ غیرتمان باید گل کند چشم و گوشمان را میبندیم ...
این خجالت و سرافکنی زمانی که بی گناهی بالای دار میرفت ... مادر و پدری داغ فرزند بی گناه کشیدند ... بهایی،ستاره دار،فقیر و ... از تحصیل محروم شدند ... بی گناهان عقیدتی و مذهبی در زندان مو سپید میکنند ، کجا بود ؟
زمانی که قوم های کشورمان را مسخره میکنیم ... برای کمک به جنس مخالف دست دراز نمیکنیم ... در کوچه و خیابان یقه ی یکدیگر را میگیریم ، حس هموطن بودنمان کجاست ؟
هنگامی که صدای تظلم خواهی را میشنویم و چشم و گوش و لبانمان را میبندیم آیا از انسان بودنمان خجالت نمیکشیم ؟
بس است دیگر ... بیاید یاد بگیریم کی و کجا احساس شرمساری و سرافکنی کنیم ...
یادتان است دختری تنش در اسید میسوخت و حجابش را یادآوری میکردیم؟
بخاطر میاورید زمانی را که محیط زیستمان را آلوده و تخریب میکردیم و لحظه ای به آینده ی کشورمان فکر نمیکردیم ؟
خجالت آور زمانی است که از هشتاد ملیون جمعیت تنها پانزده هزار نفر عضو بانک سلول های بنیادین هستند ... هنگامی که جوانی از فقر خود را جلوی مترو انداخت و سکوت کردیم ...
به راستی از چه خجالت میکشیم؟ از نابود شدن گونه های نادر حیات وحشمان؟
خیر از این ها خجالت نمیکشیم ... از چیزهایی اظهار تاسف میکنیم که میدانیم کسی از ما توقعی درباره آن ندارد ...
از یک جایی به بعد آدم ها یا چشم و گوش و دهانشان را میبندند و در دنیای سیاه خود فرو میروند گویی که هزاران سال زندگی خواهند کرد یا دستشان را برای بستن چشم و گوش و دهان دیگران دراز میکنند ...
از یک جایی به بعد انسان ها دیگر فریاد نمیزنند ... فقط هبوط آدمیت را به نظاره مینشینند ...
کاش کمی به خودمان بیاییم ...
چند روز دیگر زنده خواهیم ماند ؟ میدانیم ؟
از یک جایی به بعد دیگر زندگی نمیکنیم ... فقط زنده ایم ...
چند وقت است که از " یک جایی به بعد " رد شده ایم؟
روحیه 25/9/93

۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

روز حقوق بشر مبارک بشنوید و بخوانید از زبان بهاییان ایران

-سلام امروز روز حقوق بشره،حرفی نداری؟
-حرف که زیاد دارم کلا :دی
حرف ... حقوق بشر ...
این بار نه حرف از تحصیل است ، نه کودک کار ، نه دختران شین آباد ، نه هیچ فرد مظلوم و ستمدیده ای ...
خیر این بار از قشر متوسط میگویم ... از من ... از تو ...
از مایی که ای کاش سکوت میکردیم ... ای کاش صدایمان در نمیامد اما بر دل کسی زخم نمیزدیم ...
توی مترو ... حوالی ساعت 7 ...
روی صندلی نشسته بودم ... جیغ کشید ... یک پایش تا بالا رفت بین قطار و سکو ...
از رویش رد میشدند ، کیفم را گذاشتم ، دویدم سمتش ، زانو زدم روی زمین ...
هنوز پا میگذاشتند و از رویش رد میشدند و یک نفر بلند نشده بود که بیاید ... زل زده بودم به صورتش و شوکه مانده بودم ... دوست خودم بود ... همراه و همدم همیشگیم ... من را که دیدم دستم را گرفت ... به خودم آمدم ... از گریه اش بغض کرده بودم ... داد زدم " نیاید مگه نمیبینید افتاده؟" صدایم انقدر بلند بود که لحظه ای همه جا سکوت شد ... با چند نفر بلندش کردیم ، نگاهی به اطراف کردم ، یک نفر از جایش بلند نشد تا بنشیند ... در حالی که دستش دور گردنم بود و از عصبانیت میلرزیدم باز به صدایم متوسل شدم و صدایم را بالا بردم " میشه یکی پاشه؟" بعد از چند لحظه دختری جوان از جایش پاشد ...
با خودم فکر میکردم "یک صندلی انقدر مهمه؟کی انقدر خودخواه شدیم؟"
از مترو بیرون بردیمش ... نشست روی صندلی ... جلویش زانو زدم ... اشک در چشمانم جمع شده بود " الان نه ... الان وقت گریه نیست ... باید بش آرامش بدی ..."
به زور لبخندی تحویلش دادم و گفتم " صهبا جون من گریه نکن ، الان میریم اورژانس "
از همه طرف دست خانمها میامد که روسریش را سرش کنند ... گریه میکرد " ولم کنید ... دارم خفه میشم "
میدانستم فوبی فضای بسته داره ...
بغلش کردم که بیشتر از این روسریش را بالا نکشند ...
بالاخره ویلچر را آوردند ... کیفم و کیفش با لب تاپ سنگین داخلش بر روی دوشم ، موبایلم در حال زنگ خوردن در دستم ... با یک دست سعی کردم بلندش کنم ، پرستار محترم نگاه میکرد و میگفت بچرخونش ...
همین یک کلمه برای عصبانی شدنم کافی بود " نترس نامحرم نیست ..." صدایم آنقدر عصبانی بود که صهبا خودش دست پرستار را بگیرد " بلندم کن "
از عصبانیت دوباره به هق هق افتاد ...
در حالی که با ویلچر میرفتیم صدای مرد ها میامد " خانم روسریتو بپوش ..."
با عصبانیت نگاهی به مردها و نگاهی به آقایی که ویلچر را حمل میکرد کردم ...
"ولش کنید بذارید راحت باشه "
صهبا گریه میکرد " مشکلاتشون فقط مسایل جنسیه "
بعد از معاینه ، آمبولانس آمد و به بیمارستان رفتیم ...
باز هم برای عکسبرداری دکتر رو به من گفت " بلندش کن بذارش روی تخت " خیره نگاهش کردم "من؟ واقعا فکر کردید من تنهایی میتونم؟" باز هم حاضر نشد کمک کند تخت دیگر را بالا آورد تا صهبا خودش رفت روی تخت ...
فقط نگاهش میکردم ... کمک کردن به یک دختر نوزده ساله ای که نمیتواند روی پایش بایستد انقدر سخت است ؟
گویی جنسیت را به انسانیت ترجیح میدهیم ... به چه قیمتی؟
امروز روز حقوق بشرست ، ای کاش اول همدیگر را درک کنیم ، این نگاه جنسیتی را از میان برداریم تا بتوانیم روز حقوق "بشر" را جشن بگیریم ...
به قول یاسر بینام :
ﺑﮕﻮ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﺎ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺪ ﺷﺪﯾﻢ؟
ﭼﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯾﻢ؟
ﺑﮕﻮ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ؟
ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮓ ﺁﺵ ﮐﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻬﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ؟
ﭼﺮﺍ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﻣﺸﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟!
ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺑﻐﺾ ﺑﭽﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺷﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟!
ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺕ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺑﯽ ﻣﺰﻩ ﺍﺱ؟!
ﭼﺮﺍ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﻫﻢ بی ﺭﺣﻤﻦ؟!
نﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﯽ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻻ ﺑﺪﻩ
ﺍﺻﻦ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ
ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻟﻮ ﻧﺪﻩ
روحیه 19/9/93
پی نوشت : عکس دست من و صهبا در آمبولانس با دست بند های BELIEVE به معنای اعتقاد و باور که همیشه برای حمایت از کودکان سرطانی موسسه " سپاس " دستمان میکنیم

۱۳۹۳ آذر ۱۶, یکشنبه

روز دانشجو مبارک ! از طرف دانشجو ٔیان محروم از تحصیل بهاییان ایران

روز دانشجو مبارک !
دانشجویی و دنیای دانشجویی واسه هرکسی معنای متفاوتی داره ...
واسه یکی یعنی دوری از خانواده ، واسه یکی دیگر یعنی هدف،آبرو،آینده،صندلی که با پول خریده،صبح های زود از خانه بیرون رفتن،غذاهای دانشگاه ...
اما واسه یک عده دیگه یعنی حسرت،یعنی نامه های ارسالی بدون جواب،یعنی ساعت ۶صبح از خانه بیرون رفتن واسه وزارت علوم،یعنی سازمان سنجش،میدان پاستور،دفتر رییس جمهور،ساختمان مجلس ...
یعنی توهین ، یعنی تحقیر ......
واسه یکی مثل من یعنی گره خوردن تحصیل و عقیده باهم ، یعنی یاد بگیری قبل از انسان بودن واست مهم باشه که مسلمانی یا بهایی؟ یعنی بفهمی کل سهمت از دنیای دانشجویی یک لب تاپ و کتاب های گیدنز و هیلگارد و استادایی که هیچوقت نمیبینیشان ...
دانشجویی یعنی کلاسر پر از نامه ها بی جواب در دستت و قدم زدن در خیابان های تهران درحالی که مرتب صدا ها در گوشت میپیچد " مامورم و معذور ، از دستم کاری بر نمیاد ، از ایران برو ، تو که آدم نیستی ، تو نجسی ، .... "
واسه یکی مثل کودک فال فروش یعنی آرزوی محال ...
واسه یکی مثل دختر شین آباد و کودک مین یعنی آینده مبهم ...
واسه یک افغان یعنی حسرت درس و در نهایت کارگری ...
از همه این ها که بگذریم این درد مشترک باعث شد حس ترحم به همدلی تبدیل بشه ...
این بار اگر دختران شین آباد را دیدم دلسوزی نمیکنم ، همدلی میکنم و میگم " کوچولو تو با آتیش بخاری سوختی من با آتیش تعصب یک عده ی دیگه "
اگر کودک فال فروش را دیدم در آغوشش میکشم و میگویم " تو واسه نداشتن پول درس نمیخونی ، من واسه داشتن صداقت "
اگر کودکان مین را دیدم میگویم " تو واسه مین های پاکسازی نشده از زمان جنگ از همسن هات عقب موندی و من واسه فکرهای پاکسازی نشده "
اگر افغانی را دیدم به او خواهم گفت " تو واسه نداشتن کارت نمیتونی درس بخونی ، من شناسنامه و پاسپورت و کارت ملی ایرانی دارم اما به کارم نمیاید میدهم به تو شاید به دردت خورد "
خلاصه که این درد مشترک باعث شد بیشتر به اطرافم نگاه کنم ، آدم ها را بهتر درک کنم ...
دوستانی پیدا کردم که همیشه پشتم بودن ، حمایت یک ملت را حس کردم ...
به هرحال روز دانشجو مبارک همه باشه حالا هرجور که حسش کردید !!
پی نوشت : سالاد الویه دستپخت تارا اون ظرف که "از" داره مخصوص من هست بدون مرغ و کالباس
دستت درد نکنه تارا جونی
روحیه 16/9/93


a

۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

جمعه 14 آذرماه، ساعت بعد از ظهر، بر مزار محمد مختاری و محمدجعفر پوینده مردم ایران !

شانزده سال پیش ، در آذرماه سال 1377 جنایتی سازمان یافته و هولناک در کشور ما رخ داد که طی آن چندین انسان آزاده و روشنفکر به وحشیانه ترین شیوه به قتل رسیدند. شماری از اعضای کانون نویسندگان ایران، ازجمله محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، در میان جان باخته گان بودند. قربانیان آن جنایت ددمنشانه گناهی جز دفاع از حقوق مردم و بیان عقاید خود نداشتند . آمران و عاملان آن جنایت اما تاریک اندیشانی بودند که حقوق مردم و آزادی اندیشه و بیان در قاموس شان معنایی نداشت. چنانکه چندی بعد روشن شد، آن ها با تکیه بر قدرت سیاسی، قصد امحای فیزیکی مخالفان عقیدتی و سیاسی خود را درابعادی بسیار گسترده تر از آنچه رخ داد داشتند. دریغا که پرونده ی قتل های سیاسی زنجیره ای هیچگاه به روشنی در برابر مردم گشوده نشد تا همگان دریابند که وقوع چنین فجایعی، ریشه در کدام تفکر و کدام محافل قدرت دارد.
یاران همقلم ما، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، نویسندگانی توانا و آزاد اندیش بودند که بخشی عمده از زندگی کوتاه و پربار خود را در راه مبارزه با جهل و استبداد سپری کردند و سرانجام جان گرامی خود را در راه دفاع از آزادی اندیشه و بیان از دست دادند. میراث آن ها برای ما، علاوه بر ده ها اثر گرانقدر در زمینه ی شعر، ترجمه، پژوهش و مقالات انتقادی و روشنگرانه، بار امانتی است که بر دوش ما نهاده اند؛ بار امانتی که در کوتاه ترین کلام همانا دفاع از آزادی اندیشه و بیان، بی هیچ حصر و استثنا است.
کانون نویسندگان ایران، همچون سالیان گذشته، از خواست برحق ِ خانواده های قربانیان قتل های سیاسی زنجیره ای مبنی بر محاکمه ی علنی آمران و عاملان این جنایت حمایت می کند. ما خواستار تامین امنیت، آزادی های مدنی و حقوق شهروندی برای همگان، لغو سانسور، آزادی مطبوعات و رسانه ها و آزادی کلیه ی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
در شانزدهمین سالگرد قتل های سیاسی زنجیره ای، روز جمعه 14 آذرماه، ساعت بعد از ظهر، بر مزار محمد مختاری و محمدجعفر پوینده واقع در گورستان امامزاده طاهر، گرد هم می آییم و یاد آنان را گرامی می داریم.
کانون نویسندگان ایران - 11 آذر 1393

۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

پاسخ دختر میرحسین به اراجیف علم‌الهدی!

☑علم الهدی -امام جمعه مشهد- امروز گفته است: «موسوی و کروبی دریا و ییلاق تابستانشان برقرار است ، و با محافظ می روند و با محافظ هم می آیند»...
زهرا موسوی در صفحه فیسبوکش نوشت:
«ﯾﯿﻼﻗﻬﺎیی ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ آﺩﻣﻬﺎﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺨﺒﺮ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻣﻌﺘﻘﺪﻥ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺴﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ، ﭘﯿﺸﮑﺶ خودشون !
ﻣﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﯿﻼﻗﻬﺎﺭﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ،...
ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺶ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻨﻬﺎ ﻣﺠﺎﻧﯿﺴﺖ.»

پ.ن: اظهارات علم الهدی، کامنت اول

۱۳۹۳ آذر ۳, دوشنبه

در مراسم فروهر‌ها لباس شخصی‌ها خطاب به مادر سعید زینالی

اینها ضدّ انقلاب اینها را بیرون کنید !
 
مادر سعید زینالی در جواب مأمور لباس شخصی‌ گفت بچه‌ من را ۱۶ سال بردید من ضدّ انقلاب هستم !خانم نقابی همچنین گفت من یک مادرم دنیا باید بدونه  ۱۶ سال صبر کردم سعیدم کجاست 

۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

پنجاه مغازه از بهاییان در بندر عباس،جیرفت،کرمان،رفسنجان بدون اخطار پلمب شد !

اول و دوم محرم تعطیلی بهایی هست و بهایی ها مثل تمام مردم در روز تعطیلی مغازه رو بستن و حالا اومدن پلمپ کردن
دیروز در بندر عباس،جیرفت،کرمان،رفسنجان پنجاه مغازه از بهاییانرا بدون اخطار قبلی‌ پلمب کردند !

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

جوابیه نرگس موسوی(دختر آخرین میرحسین) به خزعبلات جنتی

” ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ
ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺗﻌﻘﻞ ﻭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭﯼ
ﺍﺯ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ
ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻔﯿﺪ ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻣﻤﺘﺎﺯ ﺑﺸﺮ ﮐﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻥ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ
ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺍﺳﺖ، ﺫﻫﻦ ﺩﭼﺎﺭ ﻫﺬﯾﺎﻥ ﮔﻮﯾﯽ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ
ﺍﺑﺎﻃﯿﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ..
ﻭﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺳﺎﻧﻪ
ﻣﻠﯽ .. ﻫﺬﯾﺎﻥ ﮔﻮﯾﯽ ﻓﺮﺩﯼ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ
ﺩﺭﺟﻪ ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﭘﻨﺪﺍﺭﯾﺶ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺭﺍ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺷﮏ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺰ ﺍﻭ ﺑﺮ
ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻤﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺳﺒﮕﺮﺍﻥ ﻭﺍﮊﻩ ﻓﺘﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ، ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ
ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...
ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺗﻠﺦ ۵ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ،
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﮐﻨﺎﻥ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺮ
ﺯﻧﺎﻥ ﺗﺮﯾﺒﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ،
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ
ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮﯾﺸﺎﻥ ﻣﯿﻨﺎﻟﯿﺪﻧﺪ؟
ﺍﯾﺎ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﻠﺖ ﻓﺮﺩﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻬﻮﻟﺖ ﺳﻦ ﻭ
ﺟﺒﺮ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ
ﭘﯿﺸﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﺫﻫﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﯾﻨﺪﻩ، ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﺎﻥ ﭘﺲ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﺮﺩﻡ
ﻭ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﺎﻫﻼﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯿﺘﺎﺯﻧﺪ ﻋﺬﺭ
ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺁﯾﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭ
ﻓﺎﺷﺴﯿﺖ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﺑﺎ ﻣﺤﺼﻮﺭﯾﻦ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ
ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻭﺍﺿﺢ
ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭﯼ ﻓﺎﺷﯿﺴﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﮐﻪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﻌﺘﺮﺿﯿﻦ ﺑﻪ ﻧﺘﺎﯾﺞ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻣﺪﻧﯽ ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺍﺻﻞ ۲۷ ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ ..ﺑﻪ
ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .
ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺰ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺳﻨﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ
ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﯾﮏ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
ﺳﺮﺍﻥ ﻓﺘﻨﻪ ﺍﺯ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ
ﺳﻌﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺳﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻨﺘﺸﺮ
ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻓﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﺩﻩ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ
ﺻﺤﺒﺖ ﻧﯿﺰ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺳﻨﺪ ﻭ
ﻣﺪﺭﮐﯽ ﻭ ﺑﻬﺘﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﮔﺎﻩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ
ﭼﻨﯿﻦ ﺍﮐﺎﺫﯾﺒﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ
ﺳﺨﺖ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﻪ ﻭ ﺍﺳﺎﺱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻧﺦ
ﻧﻤﺎ ...ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻓﻈﻪ
ﺗﺎﺭﯾﺨﯿﺸﺎﻥ، ﻧﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻨﺼﺒﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺝ ﺳﻮﺍﺭﺍﻥ
ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺳﺎﻝ ۸۸ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻗﻀﺎﻭﺕ
ﮐﻨﻨﺪ .
ﻗﺎﺑﻞ ﺫﮐﺮ ﺍﺳﺖ ﻗﺴﺎﻭﺕ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻣﯿﻞ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ
ﺯﺩﻥ ﻭ ﮐﺸﺘﻦ، ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺛﺒﺎﺕ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﮔﻔﺘﻨﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﺴﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﻗﻀﺎﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ
ﮐﻬﻦ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻧﻮﻩ
ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ . ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺠﺎﻫﺪ
ﺧﻠﻘﺶ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ـــ
ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﺎﺭﺯ ﮐﻮﺩﮎ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﺍﯾﺸﺎﻥ ـــ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﻮﺵ ﻣﻦ
ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎﯼ ﻧﻮﻩ ﺍﺳﯿﺮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ، ﻣﻦ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ
ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻧﻮﻩ ﯾﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ
ﺷﯿﻠﻨﮓ ﻭ ﺳﯿﺦ ﺩﺍﻍ ﺗﻮﺳﻂ ﭘﺪﺭﻭ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﮐﺘﮏ
ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻣﯿﺸﺪ ...

ﺷﻐﺎﻟﯽ ﮔﺮ،
ﻣﺎﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﺭﺍ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﮔﻔﺖ ـ
ﭘﻴﺮﺍﻧﺸﺎﻥ ﻣﮕﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﺑﻴﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ
ﺗﺠﻮﻳﺰﯼ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﻝ ﺧﻮﺩﯼ ﺍﻣﺎ،
ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﺪﺭ ﭘﺎﺭﺱ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
ﮔﻤﺎﻥ ﻣﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﻮﻋﻠﯽ ﺣﺘﯽ
ﺟﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﺷﮑﺎﺭﻩ ﺗﺮ
ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.”

۱۳۹۳ مهر ۲۳, چهارشنبه

حمایت از محمد نوری زاد

سفارت جمهوری اسلامی استکهلم ،سوئد


۱۳۹۳ مهر ۶, یکشنبه

#‏هو‬ ‫#‏مددی‬ ‫#‏علی‌‬ #علی‌ همراهی من با دراویش گنابادی استکهلم

در سایت مجذوبان نور
https://www.facebook.com/majzooban.org/photos/a.168280069924661.43204.160176907401644/696758350410161/?type=1&theater

اعتراضی نوری زاد روبروی زندان اوین با اکرم نقابی مادر سعید زینالی

 دانشجوی ۱۵ سال غائب دانشگاه تهران که توسط وزارت اطلاعات ربوده شده است 
 سعید زینالی کجاست ؟

۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

نامه روحا ۱۲ ساله در مورد حقوق بهأیان ایران به رئیس جمهور


رئیس جمهور عزیز کشور
سلام
امیدوارم از زحمات همیشگی خسته نباشید.
من، یک دختر ۱۲ ساله و یک شهروند ایرانی بهائی هستم و مایلم در کمال ادب و احترام به عنوان یک شهروند، با شما صحبت کنم. مطمئناً شما در جریان های اخیر، یعنی کنکور و قبولی آن هستید و من هم در این سال اخیر، شاهد زحمات خواهرم و دوستان او برای کنکور بوده ام. من؛ به عنوان یک خواهر، سختی هایی که او برای درس خواندن و قبولی امسال در دانشگاه کشیده را دیده ام و بسیار امیدوار بوده ام که امسال ما را به دانشگاه ها راه دهید. ولی متاسفانه نه تنها من؛ بلکه هم کیشانم نیز امیدشان را برای امسال هم از دست داده اند. من؛ آینده ی خواهرم را در ایران میدیدم که دکتری برجسته است، امّا گویا او نمی تواند به ایرانش خدمت کند.
واقعاً ما با شما چه فرقی داریم؟ مگر ما انسان نیستیم؟! آیا به نظر شما به دست آوردن رتبه بالای ۱۰۰۰ تجربی و یا رتبه ۱۱۳ ریاضی آسان است؟ مگر ما حق درس خواندن و خدمت کردن به ایران را نداریم؟! چرا باید بیش از نیمی از صندلی های دانشگاه ها خالی بماند و به دلیل بهائی بودن، ما را راه نمی دهید؟ آیا این حق ما نیست که تحصیل کنیم؟ مسیحی با یهودی چه فرقی دارد؟! مسلمان با بهائی چه فرقی دارد؟! مگر پیام همه ی ادیان یکی نیست؟! مگر خدای همه ی ادیان یک خدا نیست؟! آیا به این فکر کرده اید که هر فردی که در ایران زندگی می کند، آرزوی سربلندی ایران را دارد؟ پس چرا جلوی این سربلندی را می گیرید؟! آیا فکر می کنید اگر ما از ایران برویم، ایران آباد می شود؟ ما در ایران می مانیم؛ زیرا ایران را دوست داریم و به این امید می مانیم که روزی بتوانیم ایرانمان را آباد کنیم.
ما بهائیان؛ بیش از سه نسل از دانشگاه محروم بوده ایم و واقعاً دوست دارم بدانم اگر چنین اتفاقی برای شما می افتاد، چه می کردید؟! آیا دست روی دست می گذاشتید و ظلم ها را نگاه می کردید و یا تلاش می کردید تا حقتان را از دیگران بگیرید؟! این که بعد از ۳۶ سال محرومیّت از دانشگاه، از نسل مادربزرگ هایمان تا به امروز، این ظلم ادامه داشته واقعاً خوشحال کننده است یا ناراحت کننده ؟! خواهشمندم به عنوان یک رئیس جمهور، خود را جای ما بگذارید و جواب این نامه را بدهید.
با تشکر
روحا ثابت

۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

به جرم دادخواهی دانشجو یان زندانی ایران هنگام سخنرانی وزیر خارجه سوئد دستگیر شدم



امروز حزب folk partiکه در راس امور است و هنگام سخنرانی وزیر خارجه سوئد و معاونش داد زدم به داد دانشجو ٔیان ایرانی‌ که به جرم سیاسی در زندان  هستند برس اولش خندید دوباره و سه باره داد زدم مردم گفتند وقت میده اما نداد آمد پایین گفت احترام بذار گفتم من به تو احترام میذارم اما به داد مردم و دانشجو ٔیان زندانی برس نمیدونم شاید به خاطر همین اخرجم کنند اما صدای بی‌ صدا هستم  هر جای که صدای و فریادی لازم باشد از مردم زجر دیده ایران فریاد خواهم کرد نتیجه این شد که سوار ماشین پلیس شدم خآرج از شهر من را پیاده کردند !

۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

آوا شهریور زادروزت سعید زینالی

آوا شهریور
زادروزت سعید زینالی
مزن ای عدو به تیرم، که بدین قدر نَمیرم
خبـرش بگـو که جـانم، بدهم به مژدگانی
همه دعوت هستید ۳۱ شهریور منزل مادر سعید زینالی آدرس اعلام میشود

۱۳۹۳ شهریور ۱۷, دوشنبه

جمهوری اسلامی بهترین دانشجو ٔیان هموطن بهای را از تحصیل محروم کرد اینبار تارا هوشمند !


یک ماه گذشت از روزی که از شدت عصبانیت میخندیدم و میگفتم " نقص پرونده خوردم ،حتی رتبه ام را هم ندیدم ، نامه ام امنیتی بود و ثبت نشد و در نهایت به چندین جا نامه نوشتم اما جوابی در یافت نکردم "
عده ای از دوستانم را دیدم که رتبه هایشان را گرفتند و برای مرحله بعد ثبت نام کردند یکی از آنها هم تارا ...
امشب در حالی که سعی میکردم بخوابم ویبره های وایبر خوابم را گرفت ، مسیج های گروه دوستانم بود باز کردم و شروع کردم به خواندن تارا گفته بود " نقص پرونده مدل جدید خوردم " خواب از سرم پرید و عکسی که فرستاده بود را باز کردم ...
لبخندی بر لبم نشست با خود گفتم آن دفعه مشکین دشت این دفعه تهران ... خوبه ...
سریع برای تارا نوشتم " فدای سرت تو هم به ما پیوستی " گفت " حتما میایم تهران "
احساسش را به خوبی درک میکنم و میدانم الان احساسی بین خشم و خوشنودی دارد ... خشم از تبعیض صورت گرفته و خوشنودی از ایستادگی پای عقیده اش ...
در همین فکرها بودم که دیگری مسیج داد " بهت افتخار میکنیم تارا "
لبخندم عمیق تر شد ...
نمیدانم الان خشم بر تو غلبه کرده یا احساس رضایتت؟ فقط میدانم که درد تو بیشتر از من است ، تو یک مرحله دیگر جلو رفتی و امیدوار تر بودی ...
اما باور کن تمام میشود این روز ها ... روزی میاید که در کنار دیگر هموطنانمان چه مسلمان ، چه یهودی ، چه مسیحی ، چه زرتشتی ، چه بودایی ، چه برهمایی، چه ... درس میخوانیم و دست در دست هم میسازیم این مرز و بوم را ...
میدانی تارا؟من و تو از کودکی جدا از هم و در دو شهر مختلف بزرگ شده ایم اما اگر این محدودیت ها نبود هیچوقت انقدر به هم نزدیک نمیشدیم ...
ازت تشکر میکنم و بهت افتخار میکنم که پای عقیده ات ایستادی و حاضر نشدی برای لحظه ای دروغ بگویی ...
روحیه 17/6/93

۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

سعید زینالی کجاست ؟

مادر سعید زینالی تعطیلی‌‌های اعتراضی با نوری زاد  مقابل سفارت سابق آمریکا 

بپیوندید به مادران منتظر 

روز‌های تعطیل ساعت ۵ بعدظهر مقابل سفارت سابق آمریکا 



۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

#تولدت #مبارک #ستار #بهشتی

چه گریزیست ز من ؟
چه شتابیست به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟
همه دعوتند 
روز جمعه ساعت ۴ تا ۶ بعدظهر منزل گوهر عشقی‌ واقع در رباط کریم آدرس منزل از عابر پیاده بپرس همه میدانند

۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

توفان توییتر برای صبا آذر پیک جواب داد احمد شهید بیانیه صادر کرد

#بوسه بر #دستان توانمند تمام کسانی‌ که در توفان توییتر صبا آذر پیک شرکت کردند 
توفان توییتر برای صبا آذر پیک جواب داد 
احمد شهید بیانیه صادر کرد 
در این بیانیه آقای احمد شهید متذکر شد اه اند فعالان مدنی اعتراض به سرکوب روزنامه نگاران کردند 
در این بیانیه اسم قاضی مقیسه نام برده شده است
http://shaheedoniran.org/english/blog/wave-of-journalist-arrests-sweeps-iran/
11/08/2014 Blog

Wave of Journalist Arrests Sweeps Iran

Newspaper Iran
Seraj Mirdamadi is one of dozens of journalists and civil society activists that have been arrested in Iran over just the past two months. In self-imposed exile since 2009, Mr. Mirdamadi was arrested upon his return to Iran at the time of President Rouhani’s inauguration in 2013, and he was sentenced to six years in prison on 27 July 2014.
A week before, on 22 July, Washington Post correspondent Jason Rezaian and his wife, Yeganeh Salehi, a reporter with the National Emirates, were also arrested in Tehran along with another photojournalist and her husband. Without announcing any specific charges, officials have confirmed these arrests.
On 28 June 2014, journalist Mr. Mashallah Shamsolvaezin was charged with “propaganda against the state” related to interviews with media and speeches he gave at conferences. He was then released on bail of two billion riyals ($ US 66,000).
In the last two months alone, at least four female journalists were also summoned to prison to serve their sentences. Mahnaz Mohamadi, a documentary film maker, women’s rights activist, and photojournalist who was sentenced to five years in prison on charges of “assembly and collusion against national security” and “propaganda against the state,” was arrested and transferred to Evin Prison on 7 June to begin serving her sentence. On 21 June, journalist Reyhaneh Tabatabai was also arrested after she presented herself to the office of the prosecutor upon being summoned for a new case. She was transferred to Evin Prison to serve six-month sentence. Marzieh Rassouli, who had worked as a journalist with the Shargh and Etemadnewspapers, reported to prison on 8 July to serve her sentence of two years in prison and 50 lashes. And on 11 July, Sajedeh Arabsorkhi, a blogger and journalist, also reported to Evin Prison to serve a one-year sentence on the charge of “propaganda against the state.”
On 10 June 2014, journalist Hossein Nourani Nejadwho had been in detention since April 21, was sentenced to six-years’ imprisonment for “spreading propaganda against the system” and “gathering and colluding against national security”. On 16 June he was released on bail of 3 billion rials ($US 100,000).
Ms. Saba Azarpeik, a journalist who was arrested on May 28, is still in custody. For almost two months she was allegedly detained outside the system of official state detention centers. Ms. Azarpeik appeared in court on 21 and 22 July to face charges from a previous case and was reported to be in bad physical and psychological condition.
On 26 May, an appeals court in the city of Ahvaz upheld the three-year sentences of three netizens detailed on charges of anti-Government publicity on Facebook, and on 22 May, Ms. Farideh Shahgholi, a German-Iranian netizen, began a three-year sentence. She was arrested in 2011 when she visited the country, and was charged with anti-government publicity and insulting the Supreme Leader, for comments she made on Facebook.
Repression of social media has also been on the rise over the past few months, with users increasingly facing charges for the content they upload. In one striking example, Branch 28 of the Tehran Revolutionary Court, under Judge Moghisseh, recently sentenced 8 Facebook users to 127 combined years in prison combined, including a 20-year sentence for British-Iranian dual citizen Ms. Roya Nobakht.
In the year 2013, 35 journalists were imprisoned in Iran. That already high figure is now increasing by the day.
Ms. Azarpaik’s mother recently made a powerful comment that should give pause to Government officials: “They should just take away the title of ‘journalist’ as an occupation altogether, so that our children do not enter this field and so that they avoid facing issues.”
I urge the Iranian Government to respect the rights of journalists solely carrying out their professional activities—including the right to criticize—as protected by both Iran’s Constitution and its obligations under international human rights law. When this happens, parents will again encourage their children to enter the venerable field of journalism, rather than shy away from it due to fear.

۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

ماجرای دختر بهای در راهروهای ثبت نام دانشگاه تهران

من را ببینید و صدایم را بشنوید قبل از آنکه دیر بشود ...
مثل همیشه ایستاده ام و ادامه خواهم داد ...
من لالایی نمیخوانم برای ادامه خواب وجدان ها ... من درد هایم را میگویم و وجدان ها را بیدار میکنم ... سکوت نمیکنم و در برابر ظلم سر خم نمیکنم ... هرچقدر بدوانیدم میدوم و به دنبال حقم میروم ... خسته نخواهم شد و از حرکت باز نخواهم ایستاد ...
یک بار زندگی میکنم و ترجیح میدهم در این یک بار زندگی سر در مقابل ظلم خم نکنم و آب در آسیاب ظالم نریزم ...

- شماره پیگیری نامه ات را بگو دخترم
- شماره ندارد
- شماره قبض رسیدش را بگو
- قبض هم ندارد ، نامه ام را ثبت نکردند
صدایش را بالا میبرد : چه کسی ثبت نکرده؟
- نمیدانم مسول قسمت ثبت بود
- چرا ثبت نکرده؟
با کمی عصبانیت میگویم : چرا از من میپرسید؟من نباید پاسخگو باشم ، مسول ثبت باید پاسخگو باشد که چرا ثبت نکرده
- خب دخترم به تو چی گفتند ؟
با صدایی که خسته است از تکرار یک جمله میگویم : گفتند نامه ام امنیتی است
- یعنی چه؟ امنیتی دیگر چیست؟
با کلافگی و کمی بغض میگویم : من اقلیت بهایی ام از تحصیل محروم شده ام،برای سازمان نامه نوشتم حالا دنبال جوابش هستم،زنگ زدم به دفتر تهران شماره کرج را دادند،زنگ زدم دفتر کرج وصل کردند به یک دفتر دیگر،یک شماره دیگر دادند زنگ زدم آنجا حالا دوباره همین شماره تهران را دادند
- آهان ، خب نامه های شما ثبت نمیشود امنیتی است
و بعد همینطور چندین شماره دیگر دادند و من هم زنگ زدم و در نهایت دیگر هیچکس جوابم را نداد
اما سوالم این است چرا تا قبلش امنیتی بودن نامه معنا نداشت اما تا اسم بهایی آمد معنادار شد؟
چرا تمام قوانین تا به اسم بهایی میرسند برعکس میشوند؟
دلم گرفته است ، میدانم در آخر نامه هایم به جایی نمیرسد و باز هم صدایم شنیده نمیشود ...
اما در روز تولدم عهدی بسته ام و برای وفا به عهدم خواهم ایستاد ...
لطفا من را ببینید ... من همانم که از تحصیل محروم شده ... همانم که چندین بار در طول تحصیل در مدرسه پرونده اش را بیرون کشیدند به جرم دفاع از خودش در برابر نا سزا و تحقیر ... همانم که پدرش را به زندان بردند به جرم جواب دادن به سوال های مردم درباره دینش ... همانم که برادرش را اخراج کردن به جرم بهایی بودن ...
آری من همانم که مادرش را در عنفوان جوانیش به زندان
بردند...
همان که پدر و مادرش به علت بهایی بودن از تحصیل محروم شدند ...
همان که پدرش اسمش را به سختی برایش گرفته زیرا اسمش مربوط به شخصیتی تاریخی و بهایی است ...

"روحیه "

۱۳۹۳ مرداد ۲۷, دوشنبه

با تشکر از دوستانی که در توفان توییتر برای آزادی صبا آذر پیک شرکت کردند

 با تشکر از تمامی روزنامه نگارانی که دلبستگیهای خود را فدای آزادی وطن کردند
#freesaba

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

نبرد به لحظات سرنوشت ساز خود نزدیک می شود. صحنه را خالی نکنید. شما هم بیایید . دوشنبه، دانشکده علوم دانشگاه تهران، ساعت 16

این گردهمایی در سالن دهشور دانشکده علوم دانشگاه تهران روز دوشنبه 27 مرداد، راس ساعت 16 برگزار می شود. در این برنامه اساتید دانشگاه و دانشجویان در مورد عملکرد یک سال اخیر وزارت علوم به سخنرانی خواهند پرداخت.

مکان: سالن دهشور دانشکده علوم دانشگاه تهران
زمان: دوشنبه ساعت 16

https://www.facebook.com/events/725388400866530/

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

با ما همراه شو نمایشی برای انسانیت

توفان توییتر برای آن ندای خبر ایران #صبا #آذر #پیک 
روز دوشنبه ساعت ۱۹.۳۰ دقیقه بوقت اروپای مرکزی ساعت ۲۲ به وقت تهران ۲۷ مرداد توفان توییتر برای #صبا #آذر #پیک
با هشتک#freesaba 
با ما همراه شو

۱۳۹۳ مرداد ۱۸, شنبه

آقای امان اله مستقیم و آقای عفیف نعیمی با وجود نظریه بیمارستان به جای بستری در بیمارستان با مخالفت زندان امروز به زندان برگشتند !

آقای عفیف نعیمی مبتلا به سنگکوپ است و برخلاف نظر پزشکی قانونی که عدم تحمل حبس داده و  آقای امان اله مستقیم, که باید تحت مراقبت ویژه بیمارستان باشه و به ایشون هم عدم تحمل حبس دادن امروز هر دوتاشونو از بیمارستان قلب تهران به زندان برگردوندن
سنگ کوپ یه لخته توی رگ هست که وقتی به مغز نرسه طرف غش میکنه و برای چند ساعت دچار فراموشی میشه باید مرتب بهش رقیق کننده تزریق بشه تا لخته خون از بین بره 

دوستان این صفحه از ایران است برای حمایت از حق تحصیل هموطنان بهای امضا کنید

طبق منشور حقوق بشر سازمان ملل هر فرد با هر ملیتی و نژادی و هر مذهبی حق تحصیل دارد 


روی لینک کلیک کنید صفحه که باز شد روی حمایت از حق تحصیل بهایان دوباره کلیک کنید و امضا 

https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=700950659990884&id=100002278700376&_rdr

با تشکر هموطن عزیز 

۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

خبر فوری

#سیمین #بهبهانی در #بستر #بیماری است.
از سیمین بهبهانی جز شعر، شرافت، انسانیت و مهربانی در خاطر همه اهل فرهنگ نشسته است.
شمشیر خویش بر دیوار آویختن نمی خواهم
با خواب ناز جز در گور آمیختن نمی خواهم
شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرین کار خون ریختن نمی خواهم


۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

با محمد نوری زاد در اعتراض خیابانی همگام #آزادی شوید


نشانی قدمگاه: خیابان طالقانی – مجاورِ درِ اصلی سفارت سابق آمریکا
ساعت حضور: پنج بعد از ظهر هر روز بجز پنجشنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل.

۱۳۹۳ مرداد ۷, سه‌شنبه

۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

سمیه دختر ۲۵ ساله در زندان مرکزی رشت تا اخر ماه رمضان با ۵۰ میلیون تومان از خطر اعدام نجات می‌یابد هموطن کمک !

 به ته خط رسیده‌ایم، خواهر دستان آفتاب‌سوخته‌اش در شالیزارها را شاهد می‌گیرد، پدر چرخ پنچر شده گاری سبزی‌فروشی‌اش را با انگشت دست‌شکسته‌اش نشان می‌دهد و مادر بی‌صدا در حال پاک کردن سبزی برای سمیه‌اش اشک می‌ریزد.
سمیه ۵ سال است در زندان لاکان رشت به‌روزهای تلخ رفته بر خود می‌اندیشد. خواهر و مادر روزهای ملاقات با سمیه را به یاد می‌آورند و التماس‌هایش برای آزادی. آزادی که با تهیه ۵۰ میلیون تومان به دست می‌آید. سمیه، دختر ۲۵ ساله‌ای که متهم است ۵ سال پیش در یک درگیری ناخواسته با همسرش موجب مرگ او شده
خانواده سمیه برای پیگیری پرونده‌اش در ۵ سال گذشته مجبور شدند بر اندک وسایل زندگی‌شان هم چوب حراج بزنند تا همچنان روزنه‌های امید برای زنده ماندن دخترشان را حفظ کنند.

طبق اسناد موجود بعد از پادرمیانی‌های صورت گرفته و قول رسمی و مکتوب خانواده مقتول مبنی بر گذشت از قصاص به شرط گرفتن دیه ۱۰۰ میلیون تومانی افراد نیک اندیشی که تمایل به کمک دارند، می‌توانند با شماره‌های ""۹-۳۲۳۹۶۷۸ -۰۱۳۱ ""(دفتر خبرگزاری ایسنا در گیلان) تماس حاصل کرده که تا پایان ماه رمضان دیه درخواست شده تحویل خانواده مقتول شده و مقدمات آزادی سمیه از زندان فراهم شود.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

این خبر با اشک شوق مینویسم

سعید زینالی دانشجوی ۱۴ سال غائب دانشگاه تهران برنده دریافت جایزه صلح دانشجوی ۲۰۱۵ از طرف این کمیته در نروژ شده است 

۱۳۹۲ بهمن ۲۱, دوشنبه

آیا این دانشجوی ایرانی‌ را میشناسید ؟

عکس جدید از سعید زینالی 
سعید زینالی ۱۴ سال است توسط نیروهای امنیتی در منزل پدریش در محله پونک تهران دستگیر شده است هیچ اتهامی و یأ حکمی در باب این دانشجو از هیچ یک  از دادگاه‌های انقلاب تهران صادر نشده است سعید زینالی در ۲۴ تیر ۱۳۷۸ ساعت ۶ بعد ظهر دستگیر شده توسط مامورین وزارت اطلاعات تهران و به مکان نامعلومی فرستاده شد سعید زینالی بدون هیچ حکم قانونی ۱۴ سال است ناپدید شده است توسط نیروهای  امنیتی، هیچ کدام از مسئولین قضای جمهوری اسلامی  نسبت به سرنوشت سعید زینالی دانشجو ی رشته کامپیوتر دانشگاه تهران  پاسخگو نیستند.

۱۳۹۲ بهمن ۱۸, جمعه

در محوطه زندان اوین حکم سنگسار یک زن و مرد اجرا شد !

سخنان يك مقام قضايي استعفا داده:
بعد از شکایت، مشخص شد مرد، عقیم مادرزاد است و هر سه فرزندش محصول رابطه همسرش با برادرش بوده است. با شکایت مرد، قاضی رای به سنگسار هر دو دادند.اما در هنگام سنگسار، مرد مجرم از
چاله خارج شد و در محوطه اوین شروع به دویدن و فرار کرد. صحنه دردناکی بود ولی بنا به دستور شرع، به علت زنا با محارم، او را دوباره در چاله کردند تا کشته شد.
به هر حال، یکی از دلایل استعفا دادنم همین فشارهای فوق‌طاقت روانی بود. حالا احساس می‌کنم شب‌ها راحت‌تر می‌خوابم. به هر حال در هیچ گوشه‌ای از سرنوشت کسی مسوول نیستم. به نظرم حکم به مجرم بودن یا نبودن کسی بسیار ترسناک است، به ویژه وقتی پای مرگ و زندگی یک انسان درمیان است. به هر حال، من به خاطر آرمان‌های پدرم وارد این کار شدم و الان که کناره گرفته‌ام، شب‌ها آسوده می‌خوابم.

۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

آیا این دانشجو‌ای ایرانی‌ را می‌شناسید ؟

این سعید زینالی قبل از دستگیری است 
دانشجوی سال دوم رشته کامپیوتر دانشگاه تهران در تاریخ ۲۴ تیر ماه سال ۱۳۷۸در محله پونک تهران سه مامور وزارت اطلاعات به عنوان پستچی وارد ساختمان و سپس با زور وارد آپارتمان آقای زینالی شدند از دقیقه ورود ماموران وزرأت اطلاعات تا کنون هیچ کس سعید زینالی را ندید سعید زینالی در روز ۱۸ تیر تا نیمه‌های شب در کوی دانشگاه تهران بود و به آسیب دیدگان کمک میکرد .
اگر در زندانهای جمهوری اسلامی این دأنشجو را مشاهده کردید این خانواده را از نگرانی در بیاورید 

منتظر عکس‌های جدید تری از سعید زینالی باشیدبا ایمیل info.sajadi37@gmail.com


۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

آیا شلر فرهادی را میشناسید ؟

دختري به نام شلر، دانشجوي علوم سياسي، به روايت خانواده اش بعد سفر رهبري به كرمانشاه، به دلايلي نامعلوم(شايد امضاي يك طومار انتقادي)بازداشت مي شود، بعد پنج ماه بي خبري از سرنوشت دختري كه به يكباره گم شده،خانواده ، شلر را از زندان اوين تهران با كم تواني جسمي تحويل مي گيرد با اين ضمانت كه دختر روستايي در صورت تماس مجدد برادرها به ً تهران برگردد.به روايت خانواده شلر، وي به شدت تحت تاثير انفرادي و زن...دان پنج ماهه بوده ، و دي ماه سال گذشته طي تماسي خواسته مي شود كه شلر خودش را سه روزه به تهران برساند، اما وي در تاريخ پانزده دي ماه در خانه روستايي پدرش خودكشي مي كند تا به تهران و جلسه احضار نرسد.
داستان كه نيست ، روايت يك واقعه ي مبهمي ست از سرنوشت يك دختر كه با خودكشي تمام شده به روايت محمد نوري زاد، كه خواسته صداي شلر(نامي كردي به معني لاله واژگون )باشيم.
سالروز مرگ شلر پانزده دي ماه ست، كرمانشاه، شهرستان گهواره، روستاي كوزران
تیم اطلاعاتی دوره مصلحی باید توضیح دهد چرا شلر فرهادی بازداشت بوده است؟
خانواده شلر فرهادی که به شدت تحت فشار است تا موضوع را تکذیب کند.