۱۳۹۳ شهریور ۱۷, دوشنبه

جمهوری اسلامی بهترین دانشجو ٔیان هموطن بهای را از تحصیل محروم کرد اینبار تارا هوشمند !


یک ماه گذشت از روزی که از شدت عصبانیت میخندیدم و میگفتم " نقص پرونده خوردم ،حتی رتبه ام را هم ندیدم ، نامه ام امنیتی بود و ثبت نشد و در نهایت به چندین جا نامه نوشتم اما جوابی در یافت نکردم "
عده ای از دوستانم را دیدم که رتبه هایشان را گرفتند و برای مرحله بعد ثبت نام کردند یکی از آنها هم تارا ...
امشب در حالی که سعی میکردم بخوابم ویبره های وایبر خوابم را گرفت ، مسیج های گروه دوستانم بود باز کردم و شروع کردم به خواندن تارا گفته بود " نقص پرونده مدل جدید خوردم " خواب از سرم پرید و عکسی که فرستاده بود را باز کردم ...
لبخندی بر لبم نشست با خود گفتم آن دفعه مشکین دشت این دفعه تهران ... خوبه ...
سریع برای تارا نوشتم " فدای سرت تو هم به ما پیوستی " گفت " حتما میایم تهران "
احساسش را به خوبی درک میکنم و میدانم الان احساسی بین خشم و خوشنودی دارد ... خشم از تبعیض صورت گرفته و خوشنودی از ایستادگی پای عقیده اش ...
در همین فکرها بودم که دیگری مسیج داد " بهت افتخار میکنیم تارا "
لبخندم عمیق تر شد ...
نمیدانم الان خشم بر تو غلبه کرده یا احساس رضایتت؟ فقط میدانم که درد تو بیشتر از من است ، تو یک مرحله دیگر جلو رفتی و امیدوار تر بودی ...
اما باور کن تمام میشود این روز ها ... روزی میاید که در کنار دیگر هموطنانمان چه مسلمان ، چه یهودی ، چه مسیحی ، چه زرتشتی ، چه بودایی ، چه برهمایی، چه ... درس میخوانیم و دست در دست هم میسازیم این مرز و بوم را ...
میدانی تارا؟من و تو از کودکی جدا از هم و در دو شهر مختلف بزرگ شده ایم اما اگر این محدودیت ها نبود هیچوقت انقدر به هم نزدیک نمیشدیم ...
ازت تشکر میکنم و بهت افتخار میکنم که پای عقیده ات ایستادی و حاضر نشدی برای لحظه ای دروغ بگویی ...
روحیه 17/6/93

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر