۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

" گفتیم .... گفتند "

" گفتیم .... گفتند "

گفتیم اقتصاد ...گفتند باید اسلامی شود
گفتیم فرهنگ ... گفتند باید اسلامی شود
گفتیم اخلاق .... گفتند مگر اخلاق غیر اسلامی هم داریم
گفتیم روابط بین الملل ... گفتند بر اساس اسلام باید باشد
گفتیم علوم انسانی .... گفتند انسانی چیست ! بگو اسلامی
گفتیم روابط زن و مرد ..... گفتند ای بابا ! روابطی نباید باشد
گفتیم وجدان ....... گفتند *اسلام * *اسلام****اسلام*!!!
مگر نشنیده ای که بزرگمان گفته "ما همه چیزمان باید اسلامی باشد"
........................گذشت و گذشت
چیزی نگفتیم
فقط رفتیم مغازه که مرغ بخریم ! نتوانستیم... گفتند : چه ربطی دارد به اسلام !؟
رفتیم روزنامه خریدیم و مشغول خواندن خبرهای رانت خواری و اختلاس بودیم که به ناگاه آمدند و روزنامه را از دستمان گرفتند و گفتند : به اسلام چه مربوط !؟
یکی درون سرمان شروع کرد به خواندن ((همه چی آرومه ! من چقد خوشحالم . . .)) یک دفعه یادمان امد که اسلامی نیست و خفه اش کردیم !
ترسیدیم توی سرمان پارازیت ول کنند!
خلاصه کمی سرمان گیج رفت و یک لحظه فکر کردیم دچار هپروت اسلامی شده ایم ... دوباره به خود آمدیم و دیوان حافظ را گشودیم دیدیم گفته :
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی!!!
آهی کشیدیم و دیدیم که از پس آنروز تا پس امروز ، هر روز شده نوروز
و از شما چه پنهان ، خنده مان گرفت و به یاد لئوناردو داوینچی افتادیم که اگر او لبخند ژوکند را یک بار کشید ما مدتهاست که داریم از دست این لبخند ژوکندی که برلبمان است می کشیم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر