از چه خجالت میکشیم؟
از بیمار روانی که تحت مراقبت نبوده؟
ایران شده سرزمین وارونه ها ... زمانی که رگ غیرتمان باید گل کند چشم و گوشمان را میبندیم ...
این خجالت و سرافکنی زمانی که بی گناهی بالای دار میرفت ... مادر و پدری داغ فرزند بی گناه کشیدند ... بهایی،ستاره دار،فقیر و ... از تحصیل محروم شدند ... بی گناهان عقیدتی و مذهبی در زندان مو سپید میکنند ، کجا بود ؟
زمانی که قوم های کشورمان را مسخره میکنیم ... برای کمک به جنس مخالف دست دراز نمیکنیم ... در کوچه و خیابان یقه ی یکدیگر را میگیریم ، حس هموطن بودنمان کجاست ؟
هنگامی که صدای تظلم خواهی را میشنویم و چشم و گوش و لبانمان را میبندیم آیا از انسان بودنمان خجالت نمیکشیم ؟
بس است دیگر ... بیاید یاد بگیریم کی و کجا احساس شرمساری و سرافکنی کنیم ...
یادتان است دختری تنش در اسید میسوخت و حجابش را یادآوری میکردیم؟
بخاطر میاورید زمانی را که محیط زیستمان را آلوده و تخریب میکردیم و لحظه ای به آینده ی کشورمان فکر نمیکردیم ؟
خجالت آور زمانی است که از هشتاد ملیون جمعیت تنها پانزده هزار نفر عضو بانک سلول های بنیادین هستند ... هنگامی که جوانی از فقر خود را جلوی مترو انداخت و سکوت کردیم ...
به راستی از چه خجالت میکشیم؟ از نابود شدن گونه های نادر حیات وحشمان؟
خیر از این ها خجالت نمیکشیم ... از چیزهایی اظهار تاسف میکنیم که میدانیم کسی از ما توقعی درباره آن ندارد ...
از یک جایی به بعد آدم ها یا چشم و گوش و دهانشان را میبندند و در دنیای سیاه خود فرو میروند گویی که هزاران سال زندگی خواهند کرد یا دستشان را برای بستن چشم و گوش و دهان دیگران دراز میکنند ...
از یک جایی به بعد انسان ها دیگر فریاد نمیزنند ... فقط هبوط آدمیت را به نظاره مینشینند ...
کاش کمی به خودمان بیاییم ...
چند روز دیگر زنده خواهیم ماند ؟ میدانیم ؟
از یک جایی به بعد دیگر زندگی نمیکنیم ... فقط زنده ایم ...
چند وقت است که از " یک جایی به بعد " رد شده ایم؟
روحیه 25/9/93
از بیمار روانی که تحت مراقبت نبوده؟
ایران شده سرزمین وارونه ها ... زمانی که رگ غیرتمان باید گل کند چشم و گوشمان را میبندیم ...
این خجالت و سرافکنی زمانی که بی گناهی بالای دار میرفت ... مادر و پدری داغ فرزند بی گناه کشیدند ... بهایی،ستاره دار،فقیر و ... از تحصیل محروم شدند ... بی گناهان عقیدتی و مذهبی در زندان مو سپید میکنند ، کجا بود ؟
زمانی که قوم های کشورمان را مسخره میکنیم ... برای کمک به جنس مخالف دست دراز نمیکنیم ... در کوچه و خیابان یقه ی یکدیگر را میگیریم ، حس هموطن بودنمان کجاست ؟
هنگامی که صدای تظلم خواهی را میشنویم و چشم و گوش و لبانمان را میبندیم آیا از انسان بودنمان خجالت نمیکشیم ؟
بس است دیگر ... بیاید یاد بگیریم کی و کجا احساس شرمساری و سرافکنی کنیم ...
یادتان است دختری تنش در اسید میسوخت و حجابش را یادآوری میکردیم؟
بخاطر میاورید زمانی را که محیط زیستمان را آلوده و تخریب میکردیم و لحظه ای به آینده ی کشورمان فکر نمیکردیم ؟
خجالت آور زمانی است که از هشتاد ملیون جمعیت تنها پانزده هزار نفر عضو بانک سلول های بنیادین هستند ... هنگامی که جوانی از فقر خود را جلوی مترو انداخت و سکوت کردیم ...
به راستی از چه خجالت میکشیم؟ از نابود شدن گونه های نادر حیات وحشمان؟
خیر از این ها خجالت نمیکشیم ... از چیزهایی اظهار تاسف میکنیم که میدانیم کسی از ما توقعی درباره آن ندارد ...
از یک جایی به بعد آدم ها یا چشم و گوش و دهانشان را میبندند و در دنیای سیاه خود فرو میروند گویی که هزاران سال زندگی خواهند کرد یا دستشان را برای بستن چشم و گوش و دهان دیگران دراز میکنند ...
از یک جایی به بعد انسان ها دیگر فریاد نمیزنند ... فقط هبوط آدمیت را به نظاره مینشینند ...
کاش کمی به خودمان بیاییم ...
چند روز دیگر زنده خواهیم ماند ؟ میدانیم ؟
از یک جایی به بعد دیگر زندگی نمیکنیم ... فقط زنده ایم ...
چند وقت است که از " یک جایی به بعد " رد شده ایم؟
روحیه 25/9/93