زجری که ما می کشیم
نازین نصرویی
زیستن در سرزمینی که حکومتی مستبد بر آن حکم می راند بی شک زجر آور است.
زجر آور است در سرزمینی زندگی کنی که گاه و بی گاه در خیابانهایش انسانی، انسانی دیگر را می کشد و پلیس صبر می کند تا او کارش را به اتمام برساند و سپس دستگیرش کند و بعد از چند روز در همان محل و در یک شوی اعدام او را به دار بیاویزد و تو مجبور باشی که نظاره گر تمام این خشونتها باشی.
زجر آور است، زندگی در سرزمینی که هر روز بر تعداد کسانی که شب سر گرسنه بر بالین می گذارند- اگر بالینی داشته باشند- افزوده می شود. زجر آور است زندگی در سرزمینی که هر از چند گاهی خبر خود سوزی هم نوعت را به دلایل فرهنگی و اقتصادی بشنوی. زجر آور است قدم زدن در خیابانهایی که بیشتر از کسانی که می خندند، افرادی را ببینی که گیج و گنگ به دنبال یک لقمه نان می گردند.
ولی زجرآور تر آن است که زن باشی و در آن سرزمین زندگی کنی. زن باشی و از عنفوان کودکی معنای تلخ زندان را بچشی، و به تو با تنبیه و توبیخ و پاداش و بهشت اسارتی به نام حجاب را تحمیل کنند. زجر آور است که از ابتدای دوران بلوغت، فقط به جرم زن بودن و به حکم فرهنگ و دین هر روز مورد بازجویی پدر، برادر، جامعه و در نهایت حکومت قرار بگیری . زجر آور است زندگی در سرزمینی که زن اجازه ی عاشق شدن ندارد و بیشتر دختران وطن، تن به ازدواج اجباری می دهند.زندگی در سرزمینی که قانون حق طلاق را فقط به مرد داده، زجر آور است.
زندگی در سرزمینی که مجلس قانونگذاریش، خفتی عمومی به نام قانون خانواده- که نامش طنزی تلخ بیش نیست- را می خواهد در جامعه جاری و ساری کند. قانونی که علی رغم نامش، هدفی جز سست کردن ارکان خانواده ندارد و اجرایش نتیجه ای جز از هم پاشیده شدن بسیاری از خانواده ها نخواهد داشت. قانونی که رسم دیرین بربریت یعنی چندهمسری را حتی بدون اجازه ی زن اول مجاز می کند.
زجر آور است زندگی در سرزمینی که تمام تلاش حاکمانش، برگرداندن زن متمدن ایرانی از دانشگاه، ادارات و تمام شئونات انسانی اجتماع، به کنج مطبخ است؛ هر چند این خیال خام به یمن اراده و عزم راسخ زن هیچگاه عملی نمی شود.
آری ما زنیم و تمام این زجر ها را تحمل می کنیم. ما زجر می کشیم وقتی خبر صدور حکم ۱۱ سال زندان برای یک وکیل زن را می شنویم. ما زجر می کشیم وقتی می شنویم یک دختر جوان ایرانی به جرم خبرنگار یا روزنامه نگار بودن به زندان می افتد و شبها از شدت سرما، در سلول به خود می لرزد. ما زجر می کشیم وقتی مجبوریم شاهد کشته شدن هم وطنانمان در کف خیابان باشیم.
آری ما سالهاست که زجر می کشیم. ما زجر می کشدیم و فریاد می زدیم. فریاد می زدیم حقوق برابر با یک مرد می خواهیم. حجاب اجباری در شان یک انسان نیست. ما فریاد می زدیم که ما هم به اندازه یک مرد، برای پایان یک زندگی غم انگیز حق طلاق می خواهیم. ما فریاد می زدیم که می خواهیم رنگ لباسمان- از حقوق اولیه یک انسان- را خودمان انتخاب کنیم. ما نیز چون مردان، و حتی جسور تر و جدی تر ازآنان، برای احقاق حق خودمان به خیابان آمدیم. آمدیم و اقدام به جمع آوری امضا کردیم، ما آمدیم وآرام زمزمه کردیم که مشکل این سرزمین قبل از هر چیز مشکل فرهنگی است. آمدیم و دوشادوش مردان بر دیکتاتور شوریدیم. دویدیم. گریستیم. کتک خوردیم و سنگین تر از مردان سرکوب شدیم و اسرای همجنس ما با احکام سنگین تری روبرو شدند.
اگر چه به ظاهر ما غمگین و سر خورده به خانه باز گشتیم، اما بی گمان داستان این سرزمین را با کودکان و نوباوه گان وطن خواهیم گفت. بی گمان دوباره مبارزانی شیر دل را برای بر هم زدن خواب دیکتاتورها پرورش خواهیم داد. بی شک با همسران خود از عشق و انسانیت خواهیم گفت و حقوق برابر انسانها. بی گمان همچون سی سال گذشته به مبارزه آرام و نرم خود علیه حجاب ادامه خوامه خواهیم داد. ما زجر می کشیم اما پر واضح است زجرمان ما را افسرده نمی کند بلکه انگیزه ای خواهد شد برای ساختن وطن و سرنوشتمان.